یادمه یه بار بابام تصادف کرده بود دستش شکسته بود
یه هویی اومد خونه و گفت وسایلتونو جمع کنید بریم شمال
منو میگی مامانم خلاصه رفتیم جاده شمال
نمیدونی چه صفایی داشت با امکانات کمی که داشتیم
حسابی کیف کردیم راستش پول نداشتیم ویلا اجاره کنیم
واسه همین چادر زدیم و تو چادر موندیم
صبونه رو روی سخره های لب ساحل خوردیم
نمیدونی چه حالی داد
بابام خیلی بد رانندگی میکنه البته نه اینکه بد
ولی خوشش میاد مارو بترسونه
مخصوصا منو جاده ی شمالم که میدونید چیه پر از مه
خلاصه به سلامت برگشتیم